جاودانه‌ها

حرفهای پایدار و ماندنی

جاودانه‌ها

حرفهای پایدار و ماندنی

جاودانه‌ها

کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ؛
همه از بین می‌روند، فقط وجهِ خدا جاودانه است.

اینستاگرام من
Instagram

۲۱ مطلب با موضوع «حکایت خوبان» ثبت شده است

نردبانِ موفقیت

دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ق.ظ
ما انسانها در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم، دنیایی که مملو از مسائل و مشکلات است. مهم این نیست که مسئله و مشکلی نداشته باشیم؛ زیرا از آنها گریزی نیست.، مهم این است که وقتی مسائل و مشکلات بر سر ما می‌ریزند ما از مشکلات سکویی بسازیم برای رسیدن به خوشبختی در دین و دنیا.
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد. حیوان بیچاره ساعت‌ها به طور ترحم انگیزی ناله ‌می‌کرد.

بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید. او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده است و چاه به هر صورت باید پر شود. او همسایه‌ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد. آن‌ها در چاه سنگ و گل ریختند.

اسب ابتدا کمی ناله کرد، امّا پس از مدتی ساکت شد و سکوت اسب، به شدّت همه را متعجب کرد.

آنها باز هم روی او گل ریختند. کشاورز نگاهی به چاه انداخت و ناگهان صحنه‌ای دید که او را به شدت متحیر کرد با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می‌شد اسب تکانی به خود می‌داد، گل را پایین می‌ریخت و یک قدم بالا می‌آمد همین طور که روی او گل می‌ریختند ناگهان اسب به لبه‌ی چاه رسید و بیرون آمد. راهکارهای موفقیت در زندگی، ص123

بازِ پادشاه

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ

پادشاهى بازى داشت و به آن سخت علاقه‏‌مند بود و گفته بود اگر کسى خبر مرگش را به من بدهد، خود به مرگش مى‌‏رسد.

 

از قضا باز افتاد و مرد و همه از ترس، سَر به گریبان که چه کنیم و چه نکنیم که این مرگ، مرگى براى ما سبز نکند. رندى از اطرافیان عهده‏دار شد که در برابر جایزه‏اى هنگفت این کار را به عهده بگیرد و خبر مرگ را به شاه برساند.

 

یک روز گفت‌‏وگو از بازهاى شکارى به میان آورد و شاه از باز خود گفت. رند زمزمه کرد: امّا غذا نمى‏‌خورد.

شاه پرسید: چرا؟

و او به آرامى گفت: حتى پرواز هم نمى‏‌کند. شاه گفت: لابد مرده است. رند با شتاب گفت: قربان! من نگفتم، خودتان فرمودید؟!

مربى کسى است که چیزى نمى‏‌گوید، امّا چیزهایى مى‌‏گوید که چنین برداشتى را آسان مى‌‏کند و هدف به دست مى‏‌دهد و آنگاه این هدف را با هدف‌‏هاى دیگر مقایسه مى‌‏کند تا طرف خود رجحان آن را بیابد و آگاهانه انتخاب کند و به سویش بشتابد.

- آیه های سبز، ص136

چند مَرده حلاجیم

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ
داستانی هست که من آن را شنیده‌ام، زمانی جماعتی به  این می‌رسند که امام زمان باید بیاید، با این همه یار و یاور دیگر تاخیر جایز نیست، به همین دلیل جمع می‌شوند و از میان خودشان سه نفر انتخاب می‌کنند تا این سه نفر بروند عبادت کنند تا بتوانند امام زمان علیه السلام را ببینند و از حضرت علّت تأخیر در ظهورش را بپرسند.

دو نفر از سه نفر در جایی سه روز عبادت می‌کنند ولی به جایی نمی‌رسند و نوبت به سومی می‌رسد سومی بعد سه روز در حال خواب یا بیداری شخصی را می‌ببیند، آن شخص به او پیشنهاد می‌کند که با دختری ازدواج نماید و زندگی کند تا هر وقت امام زمان ظهور کرد او هم به یاران او بپیوندد. شب عروسی شخصی می‌آید و می‌گوید فلانی! پا شو که امام ظهور کرد و جواب می‌دهد که برو، من هم بعداً می‌آیم. این جمله را می‌گوید و به خود می‌آید که...

با این کار می‌‌خواست به آنها بفهماند که هنوز آمادگی ندارید. ما چطور؟ شاید زمانی که خسته‌ایم و یا حال و حوصله نداریم و یا سر سفره هستیم و یا در حال انجام کار مهمی هستیم، صدای تلویزیون را می‌بندیم تا مجبور نشویم با شنیدن نام حضرت، به پا خیزیم، هر چند این کار علامت بی‌اعتقادی به امام زمان علیه السلام نیست، امّا می‌شود میزان آمادگی خود را سنجید.

پس یکی از فلسفه‌های ایستادن ما موقع شنیدن نام حضرت، تمرین آمادگی برای قیام امام زمان علیه السلام می‌باشد، یعنی با این کار خود را تمرین می‌دهیم تا آماده باشیم و به محض اینکه دعوت امام زمان را شنیدیم به پا خیزیم.

یک شب که هزار شب نمی‌شود

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۳ ب.ظ
دزدی نزد میوه فروشی آمد و از قیمت میوه پرسید که صدتای آن چند است؟


میوه فروش جواب داد. 


سپس دزد با سؤالات متعدد از قیمت تعداد مختلف، میوه فروش را گیج کرد و پرسید یک دانه چند است؟


میوه فروش پاسخ داد. وقتی صد عدد از آن فلان مقدار است، یک عدد که ارزشی ندارد. دزد گفت: پس همان یک عدد را به من بده و میوه را گرفت و رفت. بعد دوباره این قضیه تکرار شد و میوه‌ی دوّم را گرفت. درباره میوه‌ی سوّم میوه فروش به خود آمد و مانع به تاراج رفتن مالش شد.


خوشا! بر حال آن میوه فروش که در سومین میوه به خود آمد و وای به حال کسی که عمرش را با توجیه «یک شب که هزار شب نمی‌شود» و امثال این جملات، تقدیم شیطان بکند.

نقل شده از استاد فاطمی نیا


چه کسی آماده است؟

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ق.ظ

عالمی به منبر رفت و بسم‌الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آنگاه خطاب به جماعت گفت: 

مردم! هر کس از شما که می‌داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مُرد، برخیزد.

کسی برنخاست، گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد.

باز کسی برنخاست. سری به نشانه‌ی تأسف تکان داد و گفت: 

شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید، اما برای رفتن نیز آماده نیستید؟

شما چطور؟ آیا خودتان را آماده‌ی مرگ کرده‌اید؟ یا فکر می‌کنیم هنوز جوانیم و وقت مردن ما نیست اول باید پیران بروند و هنوز آرزوها داریم.

شرط عاشقی

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ
سالها برای دیدن امام زمان علیه السلام دویده بود، خیلی خودش را این ور و آن ور زده بود، هر کاری که بگویی کرده بود، دعا، مناجات، نذر و نیاز، چله نشینی و غیره...
 
داشت کم می‌آورد و نا امید می‌شد، که به او گفتند: «فلان جا می توانی امام زمانت را ببینی.»
 
مرد با چشم گریان به پارچه سفید روی جنازه، خیره بود حضرت خطابش کرد:
 
 چرا اینگونه به دنبال من می‌گردی و این اذیتها را متحمل می‌شوی؛ مثل این باشید تا من به دنبال شما بیایم؛ و این بانویی است که در دوره‌ی کشف حجاب رضاخانی هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا چشم نامحرمی به اوبیافتد.* 
 
عاشقی را شرط اول ناله و فریاد نیست    تا کسی از جان شیرین نگذرد، فرهاد نیست.
* خانه خوبان، ش28

فقط به اون فکر کن

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

شخصی از حکیمی هندی خواست که به وی سفارشی سودمند کند؟

او در کلامی نغز چنین گفت: 

بدان هر آن کس که کاری پیش گیرد و به غیر از آن بیندیشد، هرگز آن کار را به پایان نرساند؛ زیرا سرودخوان اگرچه بسیار استاد باشد، نمی‌تواند با دست چیزی دیگر بنوازد یا کاری انجام دهد*.


هر که باشی و هرچه باشد اگر می‌خواهی در آن کاری که انجام می‌دهی موفق بشی، باید در آن تمرکز داشته‌ باشی و به آن فکر کنی؛ در نماز خواندن، مطالعه و حتی غذا خوردن که دانشمندان می‌گویند موقع غذا خوردن فقط به غذا فکر کن که در این صورت است که غذا بهتر هضم می‌شود و گفته شده موقعی که لقمه در دهانت هست،حرف نزن.



اندرز حاکمانه، ص35