یک شب که هزار شب نمیشود
دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۳ ب.ظ
دزدی نزد میوه فروشی آمد و از قیمت میوه پرسید که صدتای آن چند است؟
میوه فروش جواب داد.
سپس دزد با سؤالات متعدد از قیمت تعداد مختلف، میوه فروش را گیج کرد و پرسید یک دانه چند است؟
میوه فروش پاسخ داد. وقتی صد عدد از آن فلان مقدار است، یک عدد که ارزشی ندارد. دزد گفت: پس همان یک عدد را به من بده و میوه را گرفت و رفت. بعد دوباره این قضیه تکرار شد و میوهی دوّم را گرفت. درباره میوهی سوّم میوه فروش به خود آمد و مانع به تاراج رفتن مالش شد.
خوشا! بر حال آن میوه فروش که در سومین میوه به خود آمد و وای به حال کسی که عمرش را با توجیه «یک شب که هزار شب نمیشود» و امثال این جملات، تقدیم شیطان بکند.
نقل شده از استاد فاطمی نیا