بازِ پادشاه
پادشاهى بازى داشت و به آن سخت علاقهمند بود و گفته بود اگر کسى خبر مرگش را به من بدهد، خود به مرگش مىرسد.
از قضا باز افتاد و مرد و همه از ترس، سَر به گریبان که چه کنیم و چه نکنیم که این مرگ، مرگى براى ما سبز نکند. رندى از اطرافیان عهدهدار شد که در برابر جایزهاى هنگفت این کار را به عهده بگیرد و خبر مرگ را به شاه برساند.
یک روز گفتوگو از بازهاى شکارى به میان آورد و شاه از باز خود گفت. رند زمزمه کرد: امّا غذا نمىخورد.
شاه پرسید: چرا؟
و او به آرامى گفت: حتى پرواز هم نمىکند. شاه گفت: لابد مرده است. رند با شتاب گفت: قربان! من نگفتم، خودتان فرمودید؟!
مربى کسى است که چیزى نمىگوید، امّا چیزهایى مىگوید که چنین برداشتى را آسان مىکند و هدف به دست مىدهد و آنگاه این هدف را با هدفهاى دیگر مقایسه مىکند تا طرف خود رجحان آن را بیابد و آگاهانه انتخاب کند و به سویش بشتابد.
- آیه های سبز، ص136