شرط عاشقی
- ۱۵ نظر
- ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۹
روزی مردی هوس باز، زیبارویی را در راه دید. زیبایی دختر سبب شد که مرد به شدت عاشق و خواهان او شود.
چون دختر اظهار علاقه او را شنید، خندید و به او گفت: هم اکنون خواهر من از راه می رسد که بسی زیباتر از من است. مرد بوالهوس، چون سخنان دختر را شنید، وسوسه شد و به راه نگریست، اما کسی را ندید.
مرد که پی به منظور دختر برده بود، از اشتباه خویش پوزش خواست. دختر بر سر او فریاد کشید و گفت:
سخنان بیهوده می گویی، عاشق راستین، تنها به معشوق خود مینگرد و تنها به او میاندیشد و دلش از غیر او فارغ است.
شخصی عاشق دختری بود سالیان دراز آرزوی وصال با او را داشت، معشوق پس از چندین سال پیام داد که در فلان مکان، نیمه شب حاضر باشد که برای دیدن تو خواهم آمد .
عاشق بخاطر این خبر قربانیها کرد و به فقرا بخشش و احسان نمود و همان شب در همان مکانی که گفته بود، منتظر ماند؛ ولی خوابش گرفت.
نیمه شب معشوق آمد و او را در خواب دید، مقداری از آستین قبای او برید و چند گردو در جیب او ریخت و رفت؛ یعنی تو هنوز کودک هستی و باید به دنبال بازی باشی، تو را چه به عاشقی؟
پس از ساعتی عاشق از خواب بیدار شد و آستین دریده و گردوها را در جیب خود دید و راز مطلب را یافت.
اگر ما هم عاشقیم باید ببنیم که این ادعا چقدر با معیارهای عشق، مطابقت میکند. خدا نکند عشقمان به مهدی (علیه السلام)، مثل عشق گردویی باشد.