یادگاری صفین
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ
زخمی زمخت روی سرش یادگار گذاشت هر که میپرسید، میگفت: یادگاری صفین است میخندیدند و میگفتند:
دیوانه است، میگفتند: «میدانی صفین مال چند سال پیش است؟ مگر تو چند سالت هست؟»
میگفت: به سفر میرفتم با همسفرم بحثام شد او گفت: اگر در صفین بودم تا پای جان برای معاویه میجنگیدم. غیظم گرفت گفتم: اگر من هم در صفین بودم شمشیرم را از خون معاویه و یارانش سیراب میکردم.
شمشیر کشیدم برای هم، همان جا وسط بیابان. بد جوری زخمی شدم. بیهوش به زمین افتادم با نوازش دستی به هوش آمدم و چشمم را باز کردم، مردی بالای سرم بود. جنازه همسفرم هم آن طرفتر افتاده بود. او گفت:
من صاحب الزمان هستم به خاطر جدم علی به این روز افتادی. هر کس پرسید بگو یادگاری صفین است. تو یاریمان کردی، من هم...
مهدی موعود،ص821