اعتماد به خداوند
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ق.ظ
شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی میکند، برویم. میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستوری بدهد، هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر مشقات نمیکند.
دیگری گفت: موافقم. اما من برای اثبات ایمانم میآیم.
وقتی به قلّهی کوه رسیدند شب شده بود. در تاریکی شب صدایی شنیدند: سنگهای اطرافتان را با اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید.
شهسوار اوّلی گفت: میبینی؟ بعد از چنین صعودی، از ما میخواهد که بار سنگینتری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم.
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنهی کوه رسید، هنگام طلوع بود و از انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مؤمن با خود آورده بود، روشن کرد. آنها خالصترین الماسها بودند.
مرشد میگوید: تصمیمات خداوند مرموزند، امّا همواره به نفع ما هستند.
پائولوکوئیلو، ص66